هر آغازی را پایانیست!
گاهی خوش و گاهی هم...
اصلا بیخیال این بریم سراغ پست!!
خداحافظ امتحان های دی 89
خداحافظ امتحان های ترم اول دوم دبیرستان...
خداحافظ آقا یوسف..
خداحافظ آژانس آقا یوسف...
خداحافظ آقا داوود (بغلیم تو امتحانات همون یارو خسته دیگه)
خداحافظ هیکل(!)جون...
خداحافظ ای آقای مدلشه!(همون که نیمچه داشت)
خداحافظ ای جمله ی "آریان بیخیال شو بیا راهمون رو بریم!"
خداحافظ سگ لرز زدن در اول صبح تو حیاط...
خداحافظ دشویی رفتن اول صبح تو مدرسه و منفجر شدن و قرمز شدن دست ها!
خداحافظ سینای حمال!(ولی دمش گرم)
خداحافظ امیر!دمش گرم منو امسال راه مینداخت!
خداحافظ سینای کتاب دزد!
خداحافظ استرس ریاضی و فیزیک و هندسه..
خداحافظ ولی بالاخره یه سوال سلی بهم رسوند!!
خداحافظ 1000 تومنی که تو آیدیم بود تو گیم نت!..
خداحافظ پستای مختص امتحان...!
خداحافظ پارک یا میدان نُبوت!(آخرش فک کنم یاد گرفت که نَبوته نه نُبوت)
خداحافظ اوووواه یه دسته دخ*!
ولی
سلام کارنامه
سلام ترم دوم
سلام مدرسه و کلاس
سلام زنگ دوم و سوم و بعضی وقتا چهارم!
سلام زنگ ورزش!
سلام آقای کیانی
سلام فیلم خریدن رئوف!
سلام هوگر 89
سلام پیچوندن هوگر 89
سلام تمدن چین!
سلام کتابخونه و آقای اهتمام!
سلام مجله های کتابخونه!
سلام دهه ی فجر
سلام روز درختکاری
سلام سال 90
سلام بهار و شکوفه(فصلش بابا)
سلام روز جمهوری اسلامی
سلام سیزده بدر
سلام مدرسه
سلام امتحانات میان ترم و کارنامه
سلام هفته ی معلم
سلام 17 سالگی
سلام امتحانات پایانی دوم دبیرستان
سلام کارنامه ی ترم دوم!
و اینکه آیا این ها ادامه دارن و باز خداحافظ...؟!؟!؟
یه حسی دارم این ساعت ها
نه آرومم نه داغونم
اصلا اینجوری نمیفهمی
بذار برات مثال بزنم!
مثه وقتی که یه بچه کوچکتر از خودت رو میزنی...(مخصوصا اگه داداش کوچکت باشه)
مثه وقتی که تو سنگال بهت میگن برکنار شدی و دیگه هیچ کاره ای نیستی!!
مثه وقتی که یه سوال روقبل امتحان حل کنی ولی سر امتحان سوتی بدی..
مثه حسی که وقتی با ذوق یه پست مینویسی میان میرینن بت...
مثه حسی که تو 5 ثانیه آخر فیناله مدرسه ببازی...
یا گل دقیقه نودی که تو جام جهانی میزنی میگن آفسایده!!
حسی که وقتی اسی برات فیلمی رو تعریف میکنه که فردا یا بعد از ظهر میخوای ببینیش!
حسی که وقتی داری یه خواب ردیف میبینی تو با حال ترین جاش بیدار شی یا دیگه وقتی بیدار میشی یادت نیاد چی شد!
مثه حسی که صبحی ها در حال اومدن برف برن مدرسه و بعد از ظهری ها تعطیل شن!
مثه حسی که وقتی کار ضروری مثه اسهال داری دشٌوری پره!
مثه وقتی که داداش بزرگ ترت تمام اون جاهایی که با زحمت گرفتی و سیو کردی رو جلوی چشمات پاک کنه!!
مثه حسی که وقتی برگردی به پشت سریت بگی میوفتی یا چند میشی مراقب اسگل بیاد ورقه هر دو نفر رو بگیره و روش با قرمز بنویسه تقلب!
مثه حسی که وقتی میری سر جلسه ببینی برای 12 تا سوال 8 صفحه بهت برگه دادن!
مثه حسی که وقتی برف میاد و هوا خیلی سرده بخاریتون خاموش بشه و دیگه روشن نشه!!
مثه اونوقتی که از خواب دیر بلند شدی و سریع میخوای بری مدرسه ولی بخشکه شانس اینو چیکار کنم؟!یعنی بدون حموم نمیشه؟!
مثه اونوقتی که ۲ تومنی بدی به راننده تاکسی و ۳۰۰ تومن بهت برگردونه و تو هم متوجه نشی که هزار تومن یادت رفت بگیری!!
از همه مهم تر مثه اونوقتی که بجای گذاشتن اعراب , کلمه رو تحلیل صرفی کنی!!
اگه ان نیومده بود الان راحت شده بودیم!
حالا فهمیدید چرا اونموقع از تعطیلی خوشحال نبودم؟؟
داشتم فکر میکردم...
اگه من نبودم کی واستون می خواست چسی بیاد؟!
اگه من نبودم کی واستون می خواست پست های اینجوری بنویسه؟!
اگه من نبودم کی واستون می خواست با ببر پلاستیکی بازی کنه؟!
اگه من نبودم کی واستون می خواست از حسینیه شون براتون بگه؟!
اگه من نبودم کی واستون می خواست موهاش قشنگ باشه؟!
اگه من نبودم کی واستون می خواست اینقدر شنگول باشه؟!
اگه من نبودم کی واستون می خواست بگه الله وکیلی گمشو گمشو حروم....؟!
اگه من نبودم کی واستون می خواست از خاطره های بچگیش بگه؟!
اگه من نبودم کی واستون می خواست
اگه من نبودم کی واستون می خواست تو هوگر تمدن چین و هند رو بگه
و یادآوری کنه این تمدن های مهم از یاد رفته رو؟!
ودر آخر اگه من نبودم کی واستون می خواست این پست رو بنویسه؟!
بقیه اگه من نبودم ها رو شما بگید حال ندارم...!!
دلتنگشم...
رفت و دیگه برنمیگرده...
رفت و من رو با خاطراتش تنها گذاشت...
شاید خودم خواستم که بره...
اصلا برا کی دارم اینا رو مینویسم؟!
اون که نمیتونه اینا رو بخونه..
وقتی یاد چند سال قبل میفتم بد جور میرم تو فکرش...
یاد اون روزایی که میرفتم خونه مادر بزرگم و دو سه هفته میموندم!!
6تا دائی که 5 تاشون مجرد باشن میدونی یعنی چی؟!
در حالی که هیچ خاله ای نداشته باشی!!
گرفتن سونی1 و شب زنده داری با فوتبال99(ابالفضلی آخرت هر چی فوتبال بود مخصوصا نیجریه!!)
و گاهی اوقات هم پپسی من و تیکن!!!(6یا7 سالگی)
با پیشرفت امکانات:
حس و حال بازی کردن (4و5و6) PES و GTA!
وایستادن تو مغازشون و چرخوندنش به تنهایی تو ظهر وقت نهار(10 سالگی)
باز محمدرضا چسی بیاد که شرت تو کون مردم میکرده!!
عشق و حال با آهنگای خواننده هایی مثه:
اندی , شهرام کاشانی , شهرام صولتی , حسن شماعیزاده , سندی و...
که الان خز شدن ولی اون موقع ها هم خز بود !!(همون آهنگایی که تو گیم نت گذاشته بود)
شبا هم از ساعت 11 کارمون فیلم ها و آهنگ های شبکه های MULTIVISION,ACTION,VH1,4FUN TV و... بود!!
مخصوصا فیلم ترسناک ها!!
جذابیت گرفتن سی دی های کنسرت های ابی , داریوش , سیاوش قمیشی و ...!
و گذاشتن وقت برای دیدنش!!
لذت فوتبال بازی کردن در پذیرایی خونه
با توپ های پلاستیکی یا بادی ...!
خیلی حال میده!
مخصوصا بزنی یه گلدونی یا آینه رو هم بندازی بشکونی!!
یه حسی میگه این پست رو ننویسم اما نمیشه..!
حال ندارمو مثل همیشه دارم چرت و پرت میگم,به هیچ وجه حس و حال امتحانات
و سوال های تخمی معلم ها رو ندارم
اصلا وقت خوبی نیست دارم یخ میزنم(یه لحظه خودم رو سر جلسه امتحان فرض کردم)
میگن بهترین دوران زندگیمونه اما به غیر از خوشی های مدرسه
به خدا دیگه چیزی نداریم(نظر شخصیه)
ولی شاید هم الان قدر این ها رو نمیدونیم
و آینده خیلی بد تر از این میشه که میگن این دوران از بهترین دورانه زندگیه...!
این روزا دوس دارم برم تو دریا غرق بشم اما وقتی به
تریپ و شلوار و موهای فِرید
آینده نگری محمدرضا...
غده های سجاد
دااااش یوسف ** ***!!حس قطع کردن گاز مردم...
شاداف و گیم نت
پانتومیم و ببر پلاستیکی(متفق القول محمدرضا؟؟؟!)
بغل دستیم سر جلسه امتحان
و از همه مهم تر معدل 18.75 ای که یه کمک هزینه 500000 تومنی برای بالا بردن کامپیوتر پشتشه
میفتم دیگه بیخیال دریا و غرق شدن میشم!!!
نمیدونم و نمیتونم تشخیص بدم این زندگی
گذراست یا نا گذر
مرکبه یا ساده
ماضی یا مضارع
تو خونه یاد میگیریمش یا باید بریم مدرسه
ریشه تو ذاتمون داره یا تو فرهنگمون
اسمش رو با دقت انتخاب کردند یا نه
طنز یا جدی
مجهول یا معلوم
امری یا التزامی
ولی این رو خوب میدونم واسه این بند آخر خوب فضاسازی نکردم!!!
ریاضی آخرین امتحان حال نمیده!!!