-
در قرنطینه
سهشنبه 5 فروردین 1399 05:48
ساعت 5:43 صبح، پنجم فروردین. نمیدونم چرا انقدر پیگیر رفتم قدیمی ترین ایمیلم رو بازیابی کردم تا بتونم وارد اینجا بشم. شاید نیاز به امید دارم، امید برای تحمل این وضع کسشر. و این که یادم بیاد همیشه وضعیت اینجوری نبوده. یه زمانی بود که هر روز کلی از ته دل می خندیدیم، دغدغه هامون در حد کیرمون بود و لازم نبود هر لحظه به...
-
اردی بهشت
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1392 12:47
میاد سفید بهت,تو اردی بهشت پریدیم سمت ماه با دست باز و خوردیم بهش!
-
10)منتظر بودن....
جمعه 2 تیر 1391 15:03
کاااش اینجا بودی و من نصفه و نیمه نبودم/ نفست میپیچید تو گوشم اینقدر صدات نمیزد این قلب... برف و بارووون نمیتونن من و از تو دور کنن/ صد سال توی راه موندن یه لحظس وقتی با توام... دنیارو بهم بدن میگم نمیخوام/ اگه یه وقت تو نباشی توش/ مواظبشم اینکه بین من و توئه/ نمیذارم یه خراشی روش بیفته... **برای گردگیری اینجا بهتر...
-
عید...
چهارشنبه 2 فروردین 1391 23:40
اونقدر را ه و جاده توی این دنیا وجود داره که همشونم یه پیام دارن... "به امید رسیدن به مقصد ادامه مسیر بدی" برای رسیدن باید رفت و رفت باید ادامه داد و دلسرد نشد همین که نمیدونی آخر این جاده ها کجاست خودش یعنی امید... مهم نیست مقصد رو ببینی یا نه فقط ادامه بده و امید داشته باش...امید! *عیدتون مبارک و ایشالا...
-
الگوی من کجایی؟!؟!
شنبه 1 بهمن 1390 19:00
سلام... یه چند مدتیه که یه موضوع خیلی ذهنمو مشغول کرده! زیاد شنیدم که میگن برای موفقیت باید یه الگوی خوب تو زندگیت داشته باشی!!! خب من هر چی دورمو نیگا میکنم که یه الگوی خوب داشته باشم.پیدا نمیشه... آخه من کیو الگو قرار بدم؟!!؟ مثلا: فرید رو الگو قرار بدم برم کچل کنم؟!؟ شایان رو الگو قرار بدم برم "وقت کل کله...
-
سال شمار...
پنجشنبه 16 تیر 1390 20:30
۱سال پیش توچنین روزی بهم گفتیم چرا ما نتونیم؟!چرا ما نداشته باشیم؟!اصلا چرا ما نزنیم(!) ۱سال پیش تو چنین روزی عزممون جزم شد برای ایجاد یه تغییر تو محیط مجازی! 1سال پیش تو چنین روزی اولین بار این محیط رو دیدیم! 1سال پیش تو چنین روزی دنبال یه قالب قشنگ(!) اینور و اونور میگشتیم! 1سال پیش تو چنین روزی ما با کلیک روی...
-
به جان خودم زشته...
چهارشنبه 1 تیر 1390 16:23
آخه این چه وضعشه... خجالت نمیکشه؟! خب چرا پشت سر آدم صحبت میکنی؟! چرا تو روی خود آدم نمیگی این حرفا رو؟! اصلا چرا حرف خودت رو میزنی به زبون یکی دیگه؟! میخوای خودت آدم خوبه بشی مثلا؟!؟ نه خجالت نمیکشی؟! خیلی بدم میاد از این جور رفتار ها و از این جور اخلاق ها... فکرم نمیکنم که کسی خوشش بیاد! میاد جلوت حرف میزنه و هیچی...
-
فصلم فصلای قدیم...
چهارشنبه 25 خرداد 1390 16:41
سلام سلامی به گرمی تابستون سلامی به لطافت ...(اه اه اینقدر بدم میاد از این مجری هایی ک اینجوری حرف میزنن!) دوباره این فصل اومد و وقتی من داداشم رو میبینم یاد بچگی های خودم میفتم و بهش حسودی که نه ولی غبطه(!) میخورم... یاد اون روزایی که واسه اومدن این فصل لحظه شماری میکردم! یاد اون روزایی که تا ساعت ۱۰ شب بیرون بازی...
-
جالبه نه؟!؟!
جمعه 13 خرداد 1390 14:38
سلام... قبل از خوندن پست بگم که باز عینه پستای قبلیه همون شنگول منگوله آقا! واسم جالبه که بابام میگه واسم جالبه که تازه امسال فهمیدی درس خودن یعنی چی! واسم جالبه که رضا صادقی دیگه مشکی نمیپوشه! واسم جالبه که تو ایام امتحانات یه ساعت درس میخونم نیم ساعت تو فیس بوک آنم! واسم جالبه که شاسگولا کلنگ رو اومدن تو وسط زمین...
-
مثه همیشه...
شنبه 7 خرداد 1390 20:35
سلام... آخه عزیز من,پدر من,برادر من,دوست من,سرور من,قربونت برم,خیلی مردی,چاکرتم,آقایی و... چجوری روت میشه به من بگی که سال بعد دیگه شب امتحانی نباش؟! یعنی چی؟! بگو من چیکار کنم؟! یعنی من چجوری بیام تو ایام سال زبان فارسی و ادبیات و جغرافی و دفاعی و این جور درسای مزخرف رو بخونم؟! امتحانای این ترم فک کنم از بدترین...
-
مثله همیشه...م ز خ ر ف!!
چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 21:42
سلام... آه!!!! ای روزگار... ۱۰مین خرداد! دوباره امتحان... دوباره گیم نت... و دیگه حال ندارم دوباره های دیگه رو بنویسم!! این خرداد فک کنم با خرداد های دیگه خیلی خیلی خیلی فرق کنه! دیگه مثه سالهای قبل شب امتحانی نمیشه! اما ما میتونیم! حال میده... حال میده پیچوندن... حال میده کتابخونه... حال میده ورق...(یعنی خاک بر سرت,7...
-
آخرین جمعه
جمعه 16 اردیبهشت 1390 17:19
توی قاب خیس این پنجره ها عکسی از جمعه ی غمگین میبینم چه سیاهه به تنش رخت عزا تو چشاش ابرای سنگین میبینم داره از ابره سیاه خون میچکه جمعه ها خون جای بارون میچکه نفسم درنمیاد جمعه ها سر نمیاد کاش میبستم چشامو این ازم بر نمیاد داره از ابر سیاه خون میچکه جمعه ها خون جای بارون میچکه عمر جمعه به هزار سال میرسه جمعه ها غم...
-
تغییر
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 17:30
سلام... خیلی وقته که مثه بچه های دیگه منم حس و حال نوشتن ندارم! یه جوری شدم... دیگه حال نمیکنم با هیچی... احساس بدیه! تا الان فکر نمیکنم اینجوری بوده باشم! یه جورایی یکنواخت شده زندگی... ولی ... تو فکر یه تغییرم! یه تغییر خوب...! میدونم تصورش سخته... میدونم تصورش خیلی سخته... میدونم تصورش خیلی خیلی سخته... اما من...
-
پسرک ریاضی دان...بدبخت...بیچاره...!
شنبه 20 فروردین 1390 21:00
پسرک با خستگی تمام وقتی از سالن میاد میگیره میخوابه... به مادرش مثه همیشه میگه ساعت ۶:۱۵ منو بیدار کن اما بازم زودتر از ساعت ۶:۳۰ از تخت پایین نمیاد... ایکی ثانیه حاضر میشه و میزنه بیرون از خونه و هفته ی سختی رو آغاز میکنه! میرسه مدرسه و توی اولین زنگ امتحان... با افتخار تمام میزنه تو گوش شیمی و این امتحان رو خوب...
-
انتظار
شنبه 6 فروردین 1390 17:52
سلام... نمیدونم چی بگم! هیچ چیز بد تر از انتظار نیس اونم انتظار برای مهمونی که تو عید میاد! میرن به همه جا سر میزنن اما... یه هفتس از کار و زندگی انداخته ما رو این انتظار... تموم نمیشه این عید چرا؟؟!! . . . . . . عید امسال بهتر از سال قبل بود ولیییییییییییی...
-
دوباره اومدم!
سهشنبه 2 فروردین 1390 12:58
سلام... آه خدای من...آه...آه درست میبینم؟! اینجا همون بلاگ اسکایه؟! دوباره با هزار زحمت اومدم! نمیدونم چی شده ولی موزیلام به فنا رفته(فنا رفتن مودبانه ی....) با u10.01 اومدم! مهم ترین چیزی که میخواستم بگم ولی نمیشد تبریک سال نوئه!!! یا مقلب القلوب و....(اینو بیخیال) سال نو مبارک! ایشالله سال خوبی داشته باشید و به هرچی...
-
هوگره پس...
جمعه 20 اسفند 1389 21:18
آی...آی... خوابم میاد عینه بز! جونم هوگر... جونم غرفه... جونم پرده... جونم شام... جونم فرش نمازخونه... جونم ال سی دی... و هزاران جونم دیگه! تمام عشق و حالمون رو کردیم فقط مونده همایش بکنیم!(طیر) ما که کلاس ها رو پیچوندیم... لذت کافی از غرفه ی موسیقی رو بردیم... شب مدرسه موندیم... friendsمون رو دیدیم... پوستر هامون رو...
-
هویج کیلویی 1000!
سهشنبه 10 اسفند 1389 18:05
خب سلام... یه هفته پست قبلی رو خوندید الان شاد و سرحالید... بیا... ریز ریز ریز ریز... ادعا...ادعا...ادعا...ادعا... خیلی بده که حیثیت کسی که دیگه کاره ای نیست رو ببری زیر سوال... خیلی بده که قبل از برگزاری چیزی اونو با برنامه های قبلی مقایسه کنی... خیلی بده برای کاری که وظیفته منت بذاری سر افراد مقابل... خیلی بده وقتی...
-
مدرسه ی اسفندی...
سهشنبه 3 اسفند 1389 17:38
لطفا بعد از خوندن این پست مارو به فحش نکشید!(البته اونایی که تو مدرسه نیستن) اووووووهوم... اووووووووووووووهوم! پرده ها رو بکشید ساکت همه بگیرید بخوابید... آریان از اونایی هم که دست آقای نظریان اینجوری میشه بزن به کلید برقا! ساکت معلم اومد هادی و محمدرضا برید... سینا ورقه ها رو بیار برا من! 1.2.3. بیا... دیبده بودو...
-
سنگ پای قزوین
سهشنبه 26 بهمن 1389 22:12
سنگ پای قزوین... سگ سنگ پای قزوین میرزه به روی بعضی ها... آخه یکی نیس بگه اول بفهم چی میگی ٬ بعد بیار رو زبونت٬بعد باز کن گاله رو!!! دوهفته پیش میگفتن: دولت مصر باید بدونه که مردمش بیدار شدن... مردم میفهمن که دیگه چی داره میگذره تو مملکت... دولت مصر نباید خطوط تلفنی و سرعت اینترنت رو کم کنه! چون این کارا رو جوونا دیگه...
-
پپپپپپخخخخخخخخخخخ!
سهشنبه 26 بهمن 1389 16:09
تابستون... درسته هیچ ربطی نداره ولی برای عوض کردن موضوع بدرد میخوره.... پپپپپپخخخخخخخخخخ....بیایید اینم پوکش!!!! اون وقتا شب تا صبح بیدار میموندیم و صبح تا شب میخوابیدیمولی الان ساعت ۱۰یا فوقش ۱۱ خواب خوابم... اون وقتا میرفتیم مدرسه و نرسیده به مدرسه راه رو کج میکردیم و میرفتیم گیم نت ولی الانم میپیچونیم اما گیم نت...
-
چرت...بدتر از معنای واقعی کلمه!!
پنجشنبه 21 بهمن 1389 23:02
سلام(هیدنی) پِخخخخخخخخ...نترس بابا بیا اینم پوکش(اسگل شدیم رفته ) خیلی وقته از مدرسه و **کلک بازی های خودمون نمی نویسم دیگه بسه! چی بسه؟!الان میگم... دیگه فعلا پستای محتوا دار بسه.!! مدرسه...روزاش...زنگاش...درساش...پیچاش خیلی زود و چرت داره میگذره.. اه ترم دوم خیلی بد زود داره میره.. زود داره میره دیگه! شاید هم گشاد...
-
دعوا/من میترسم!!!
یکشنبه 17 بهمن 1389 17:24
آرامش... آسایش... سلامتی... عقل سالم... و . . . از نعمت های بزرگ خدا هستن که وجود همشون برای زندگی مهمه! تابحال دعوا از نزدیک دیدی؟! تابحال دعوا از نزدیک دیدی؟! تابحال دعوا از نزدیک دیدی؟! این سوال رو 3 بار پرسیدم نه اینکه کرم دارم بلکه دلیلش اینه که دعوا ندیدید!! بچسید اونور بابا... امروز داشتم میومدم خونه دعوا شده...
-
عارف/سینا/بدون هادی!...هالیوود
سهشنبه 12 بهمن 1389 23:10
بازم یه پست دیگه... میشناسی ما رو!! امروز تو راه برگشت به خونه من و سینا و عرفان و عارف بودیم...بدون هادی! من:سینا سینا تو فیلم Kings Speech رو میخواستی؟! این یاروئه داره ها!! نمیگیری؟!گمشو بگیر دیگه! سینا:آره میخوام کوش کجاس؟! سینا:کیفیت خوبه دیگه اگه نباشه فردا پس میارما... فروشنده:خیالت راحت,ناموس فیلمه و کیفیته...
-
بروووووووووو اوووونور!!!
دوشنبه 4 بهمن 1389 22:13
با اینکه خیلی سخت و دردناکه... با اینکه دوسش دارم... با اینکه اگه اون کارو بکنم خودم رو چس کردم... ولی من تو این پست از این سبک استفاده نخواهم کرد!!!! دیروز هوا بسی سرد می بودی و طبق معمول رفتم بالا برنج اضافی رو ریختم تو بالا پشت بوم برای گنجشک ها و پرنده های بی نوایی که تو این سرما گشنشونه و با یه چشم امیدی میان رو...
-
چی میشد...؟!/محموله؟!
پنجشنبه 30 دی 1389 17:49
ببین بازدید کننده ی محترم این پست واقعا خیلی شاخه!! الان میگم چرا... چون اینورش اینجوریه اونورش چیزی نیس!!! اصلا شما ها که نمیتونین تشخیص بدین اینا رو فقط عکاسای حرفه ای میفهمن مثه اسی و...! ایران ای سرزمین من این چه وضعشه؟! ریدی بابا!! این چه رنگیه؟! قهوه ای؟! چرا ریده شده بهت؟! اگه زبون داشتی آیا میگفتی یا تو هم از...
-
هر آغازی را پایانیست!
شنبه 25 دی 1389 14:58
تموم شد اما وارد فصلی تازه از زندگی شدیم!!!!!!!!!!!!!!!!! هر آغازی را پایانیست! گاهی خوش و گاهی هم... اصلا بیخیال این بریم سراغ پست!! خداحافظ امتحان های دی 89 خداحافظ امتحان های ترم اول دوم دبیرستان... خداحافظ آقا یوسف.. خداحافظ آژانس آقا یوسف... خداحافظ آقا داوود (بغلیم تو امتحانات همون یارو خسته دیگه) خداحافظ...
-
مواقع بیببببببببببببببببب!
پنجشنبه 23 دی 1389 12:47
یه حسی دارم این ساعت ها نه آرومم نه داغونم اصلا اینجوری نمیفهمی بذار برات مثال بزنم! مثه وقتی که یه بچه کوچکتر از خودت رو میزنی...(مخصوصا اگه داداش کوچکت باشه) مثه وقتی که تو سنگال بهت میگن برکنار شدی و دیگه هیچ کاره ای نیستی!! مثه وقتی که یه سوال روقبل امتحان حل کنی ولی سر امتحان سوتی بدی.. مثه حسی که وقتی با ذوق یه...
-
اگه من نبودم...
شنبه 18 دی 1389 13:35
داشتم فکر میکردم... اگه من نبودم کی واستون می خواست چسی بیاد؟! اگه من نبودم کی واستون می خواست پست های اینجوری بنویسه؟! اگه من نبودم کی واستون می خواست با ببر پلاستیکی بازی کنه؟! اگه من نبودم کی واستون می خواست از حسینیه شون براتون بگه؟! اگه من نبودم کی واستون می خواست موهاش قشنگ باشه؟! اگه من نبودم کی واستون می خواست...
-
دلتنگشم...یاد باد آن روزگاران...یاد باد (3) ؟!
دوشنبه 13 دی 1389 14:06
دلتنگشم... رفت و دیگه برنمیگرده... رفت و من رو با خاطراتش تنها گذاشت... شاید خودم خواستم که بره... اصلا برا کی دارم اینا رو مینویسم؟! اون که نمیتونه اینا رو بخونه.. وقتی یاد چند سال قبل میفتم بد جور میرم تو فکرش... یاد اون روزایی که میرفتم خونه مادر بزرگم و دو سه هفته میموندم!! 6تا دائی که 5 تاشون مجرد باشن میدونی...