یه حسی میگه این پست رو ننویسم اما نمیشه..!
حال ندارمو مثل همیشه دارم چرت و پرت میگم,به هیچ وجه حس و حال امتحانات
و سوال های تخمی معلم ها رو ندارم
اصلا وقت خوبی نیست دارم یخ میزنم(یه لحظه خودم رو سر جلسه امتحان فرض کردم)
میگن بهترین دوران زندگیمونه اما به غیر از خوشی های مدرسه
به خدا دیگه چیزی نداریم(نظر شخصیه)
ولی شاید هم الان قدر این ها رو نمیدونیم
و آینده خیلی بد تر از این میشه که میگن این دوران از بهترین دورانه زندگیه...!
این روزا دوس دارم برم تو دریا غرق بشم اما وقتی به
تریپ و شلوار و موهای فِرید
آینده نگری محمدرضا...
غده های سجاد
دااااش یوسف ** ***!!حس قطع کردن گاز مردم...
شاداف و گیم نت
پانتومیم و ببر پلاستیکی(متفق القول محمدرضا؟؟؟!)
بغل دستیم سر جلسه امتحان
و از همه مهم تر معدل 18.75 ای که یه کمک هزینه 500000 تومنی برای بالا بردن کامپیوتر پشتشه
میفتم دیگه بیخیال دریا و غرق شدن میشم!!!
نمیدونم و نمیتونم تشخیص بدم این زندگی
گذراست یا نا گذر
مرکبه یا ساده
ماضی یا مضارع
تو خونه یاد میگیریمش یا باید بریم مدرسه
ریشه تو ذاتمون داره یا تو فرهنگمون
اسمش رو با دقت انتخاب کردند یا نه
طنز یا جدی
مجهول یا معلوم
امری یا التزامی
ولی این رو خوب میدونم واسه این بند آخر خوب فضاسازی نکردم!!!
ریاضی آخرین امتحان حال نمیده!!!
وقتی توی مملکت خودت غریبی
جز خفقان و درد از همه چیز بی نصیبی
تو آدم نیستی اینجا یه کاریکاتوری
تو یه مهره تو دستای یه دیک**توری
قسم به اون خدایی که تو میگی هستش
اگه هست پس ما پاک شدیم از تو لیستش
اگه هست پس چرا خفه خون گرفتی؟!
شاید این تیکه ی زمین از یادش رفته
نمیدونم شاید این خاک نفرین شده
تو بگو چرا زندگی واسه ما مُرده
تو بگو چرا قسمات همه رنگ بغضن
این جواب آدم بودن و مزده
زندگی تو زمینی که قسمش دروغه
دعا نکن داااااشی خدا سرش شلوغه!!!!
*شاهین نجفی (قسم)*
آخه یکی نیست بیاد خودش رو چس کنه و
بگه تو چرا خودت رو چس کردی و
اومدی واسه اون چسر (به کسی که زیاد چسی می آید میگویند)
چس مثقال پست خوشامد گویی نوشتی
که توش پر از چسه...؟!
یارانه ها رو دادن و از این به بعد میزان پست ها هم کاهش پیدا میکنه!!
و اینکه هر بلایی سر ملت میاد حقشونه
چون خیلی واسه هم دیگه چسی میان!!
صف عابر بانک ها خیلی شلوغه
دیگه صف نونوایی ها چه خواهد شد!؟
خیلی دوسش دارم اما بازم...
اما بازم مثه سالهای قبل خیلی زود گذشت
زود گذشت اما بازم سوژه های زیادی داشت
اصلا مگه میشه هیئت ترک ها سوژه نداشته باشه؟!
بازم عینه سالهای قبل اعلام کردن که فردا ساعت ۹ جلو حسینیه باشن
تا دسته دیگه فوقش تا ساعت ۱۰ حرکت کنه و دیگه دیر نشه...
اما باز از مردم کون گشاد (!) به زور تا ساعت ۱۱ یه چند نفر جمع شدن
و بین راه هم اونایی که دیر رسیده بودن ملحق شدن به دسته...
تو فردیس رسمه که همه ی هیئت ها برای ابراز وجود همگی
میرن فلکه چهارم که یه مسجد گنده داره و از اونجا رد میشن...
هیئت هم به خاطر اینکه خیلی دیر شده بود دیگه قید فلکه چهارم
رو زد و از بلوار می خواست برگرده...
همینجوری راه رو ادامه میدادن و ۱۰۰ متر تا بریدگی مونده بود
که یهو یکی تز داد و گفت خیلی دیر میشه اگه بریم از بریدگی دور بزنیم
و الان ها اذان میگن و
باید برگردیم سر موقع حسینیه
در این هنگام ملت سرشون رو کج گرن و عینه گوسفند(!)
از بین علف ها و درخت های وسط بلوار رد شدن و رفتن و اونور خیابون
و دیگه دسته رو تشکیل ندادن و پیاده به سمت حسینیه حرکت کردن...!
دراین هنگام بود که زمزمه های
"تزو تزو (عجله کن عجله کن)
گاچ گج اولدی (بدو دیر شد)
آذان دی اولن تزو (اذانه هوی عجله کن)
او بیلا واریثا دنن عجله السین بواخدی (به اون بلا وارث بگو عجله کنه وقت دیره)
اه دای بو ن وضع و اوضاع دی گاچوز دا...! (اه این دیگه چه وضع و اوضاعیه بدویید دیگه...!)
بعله به موقع رسیدن جلو حسینیه و قبل از اینکه اذان بگه
خیمه ها رو آتیش زدن!!
این بود قسمت کوچکی از اتفاقات عاشورا در هیئت ترک ها!!(خودتی)
همش خاطره شده!!
از شلمچه برگشتیم
ولی شب آخر اون پودر سفید منو داغون کرد
و تا الان هم خوب نشدم!!!
داد میزنم ای جان ای جان
دارم میرم شلمچه
دارم میرم شلمچه
موندم تو دوراهی رفتن یا نرفتن!!
با اینکه خیلی دوس دارم برم اما وقتی به اون یه هفته تعطیلی و سوژه های هیئت توی ماه محرم میفتم(تُرک ها بهتر منظورم رو میفهمن) یه ذره که نه خیلی دلسرد میشم(اووووووواه کلمه رو داری هادی)
از این هفته متنفرم تو چی؟!
من و هادی و سینا سه شنبه و پنج شنبه رو دوس داریم تو چی؟!
از امتحان و این اخلاق سلیمی حالم بهم میخوره تو چی؟!
فرید خیلی حال میکنه با ما میچرخه با اون موهاش تو چی؟!
خیلی خیلی دوس دارم برگردم عقب و از دوباره... تو چی؟!
اگه برگردم عقب مطمئناً مثه خر آدم میشم و درس میخونم تو چی؟!
آریان و سجاد مسخره بازی و شاسگول بودن رو هم گا.ییدن تو رو چی؟!
قهوه تلخ مسخره شده یعنی از دیدن خوش نشین ها بیشتر لذت میبرم تو چی؟!
با اینکه محیطش تکراری شده ولی با کتابخونه خیلی حال میکنم مخصوصاً اون گوشه پاتوق
خودمون!!(جون مادرت موضوع رو منحرف نکن)
می خوام برم شلمچه تو چی؟!
هنوز نفهمیدم واسه چی آمار میخونیم تو چی؟!(یه درسی که ۵۰ صفحه ش رو با یه سوال ساده
میفهمی)
محمدرضا کووووووو.ننش گنده شده یعنی به عبارت دیگه گشاد شده و هر روز یه شلوار از ناحیه ی
خشتک میترکونه تو چی؟!
اوتوبوس ۶:۵۵(من) و ۶:۴۵(هادی) حال میده برا تو چی؟!
خب برای عوض کردن حال و هوای این پست از احسان دعوت کردم بیاد براتون هنرنمایی کنه!؟!
احسان:کربلایی پدرت رو....
ها ها ها ها ها ها ها ها تو چی؟!الان چی میخوای اینجا!؟ با کی کار داری؟!
سه چهار سال پیش وقتی میپیچوندیم و میرفتیم بیرون و میدیدیم فوقش دیگه ۱۰ نفر سر زنگ ورزش میان حیاط میگفتیم خاک بر سرشون چرا اینجوریه؟!
حالا فهمیدیم دلیلش چی بوده!؟(چه جمله بندی تخ.می بود ولی عیب نداره هادی وسینا بریم آیتم بعدی)
می خوایم وبلاگ نویسی رو بی خیال شیم و بذاریم کنار بجاش بریم ۴ تا الاغ بخریم و سه برابر قیمت خرید بفروشیم و بعد یه مدت میلیاردر شیم (برنامه ی ثروتمندان شبکه ی من و تو ۱) و برای آینمون یه غلطی کرده باشیم.تو چه هدفی برای آیندت داری!؟!؟؟
امروز از داداشم شنیدم هم کلاسیش ترک تحصیل کرده...!(بچه چهارم دبستان)
اگه قبلا ها میشنیدم تعجب نمی کردم چون قدیم ها بیشتر مردم این شرایط رو داشتن
ولی توی این دوره و زمونه که یاروئی که لیسانس داره
نمیدونه چه گهی باید بخوره
این جور آدما اگه بزرگ شن میخوان چی کار کنن؟!
آخه این بچه پدر مادر نداره؟؟!(پدر مادر این بچه کجان؟)
این پدر مادر چجوری راضی شدن که این بچه دیگه مدرسه نره؟!
ولی در کل مهمترین عاملش همین خانواده س...!؟
همین خانواده س که باعث پیشرفت یا بدبخت شدن بچه میشه!!!
خودم دلواپست میشم ـ محمد بیباک و احسان غیبی
اه اه خودم اینجور پست ها رو دوس ندارم ولی چون خیلی روم تاثیر گذاشت اینجا هم نوشتم!!!
پست قبلی اونجوری شنگولی این پست اینجوری...
ولی
آره به خدا این خود من بودم که این پست رو نوشتم لطفاً تعجب نکنید(!)