بروووووووووو اوووونور!!!

با اینکه خیلی سخت و دردناکه...

با اینکه دوسش دارم...

با اینکه اگه اون کارو بکنم خودم رو چس کردم...

ولی من تو این پست از این سبک استفاده نخواهم کرد!!!!


دیروز هوا بسی سرد می بودی

و طبق معمول رفتم بالا برنج اضافی رو ریختم تو بالا پشت بوم

برای گنجشک ها و پرنده های بی نوایی که

تو این سرما گشنشونه و با یه چشم امیدی

میان رو پشت بوم و جیک جیک و قد قد و قار قار میکنن!!


ریختم و اومدم خونه...


بعد ۱ ساعت دوباره رفتم یه دستی به بشقاب بکشم(تمیزش نکنما, بهم ریخته بود)

که داشتم در رو باز میکردم دیدم

بدبخت ها دارن میخورن و گفتم بذار حالشون رو بکنن و مزاحمشون نشم!!

وقتی داشتم در رو میبستم یه صحنه جالب دیدم...

دیدم یکی از گنجشک ها جلوی اون یکی وایستاده و نمیذاره اون یکی بدبخت بخوره

خودش میخوره و وقتی اون یکی میاد جلو

از حسودیش

خوردن رو بی خیال میشه و میپره جلوش

و با نوک میزنتش و اون بدبخت هم فرار میکنه و عقب میره!!!


واقعا اون لحظه میخواستم برم تو حس و به گنجشکه بگم برووووووو اوووووونوووور!! (برو بچ خودمون این جمله رو با لحن برو بیییییییییییرووون اهتمام بخونید!!!)


دیگه نمیدونم حکمت این اتفاق چی بود!

این بود که من اینجوری پست بنویسم ...

دست از اونجوری نوشتن بر دارم..

یا اینکه این اتفاق ها برای خودمون هم میفته

و شما پند بگیرید و حسود نباشید و وقتی دوستتون داشت برنج میخورد تو بالا پشت بوم جلوش رو نگیرید...

یا اینکه حیوونا دارن آدم میشن...

و یا به یاد آوردن اینکه آدما حیوونن؟!؟


حیوون نباشید و حیوون ها رو دوس بدارید!

(اون پیام اخلاقی این پست بود بعدش نیاید بگید پستات محتوا نداره و مهلکه!!)