LARGER BAX (دستگاه توانبخشی جن.سی آقایان)

ببخشید من کامپیوترم به گا رفته و الان هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و با گوشی همینجوری چرخ میزنم تو وبلاگ ها...


به احتمال زیاد (اگه کامپیوترم درست نشه)فعلا تو وبلاگ آپی نخواهد شد تا مدرسه ها شروع بشه و با سینا یا شایدم هادی باز برگردیم!!!


LARGER BOX  الان دیگه همه شبکه ها وسط برنامشون این رو تبلیغ میکنن!!!به قول ممد مگه من چیم از بقیه کمه(!)دیدم محمدرضا هم آهنگ معرفی میکنه و دیگه آهنگ خز شده اومدم تو کار تبلیغات تلویزیونی(ممد ناراحت نشی شوخی کردم و همش واسه دور هم بودنه(!) و تو هم تقصیری نداری چون مدرسه ها شروع میشه و دوباره برگشتی سر کارت(خز بازی))!!


در ضمن متروکه(!) هم خودتونید...!


ایشالله از مهر با برنامه های جذاب و دیدنی تری در خدمتتون خواهیم بود!!


1*ریدم دهن هر کی که پنج شنبه(اول مهر) نیاد مدرسه...!

2*چرا میره جلو عقربه هی             متنفرم از ته دل من از اول مهر!!!

آپ ت.خمی

چه روزای تخمیه...

چه شبای تخمیه...

چه سحر های تخمیه...

چه ماه رمضون تخمیه...

چه هوای تخمیه...

چه حس و حال تخمیه...

چه سیستم تخمیه...

چه دنیای تخمیه...

چه آپ تخمیه...
و در آخر چه تابستون تخمیه...

دیگه حالم داره از تابستون بهم میخوره...آخه چرا تابستون باید اینجوری میشد؟

تابستون بیشترتون مطمئنا همینجوری بوده!




1*

2*آهنگ The Unforgiven2 از گروه متالیکا خداس برید دانلود کنید!!!

حساب سر انگشتی


                                    




1*تا موقعی که ممد عکس و از اینجور چیزا نمیذاره من جاش رو پر میکنم و با این تصاویر تخمی در خدمتتون هستم...

2*پست به این خوبی اصلا مگه چشه؟؟؟

3*دوستان یه حساب سر انگشتی بکنن و ببینن با توجه به این سخن چند سالی باید آب خنک (!)بخورن!

4*کم کم دارم برمیگردم به همون وضعیت قبلی یعنی دارم باز میشم همون جواد اسگل

5*تا دیر نشده توبه هاتون رو بکنید...

6*خدایا خداوندا بابای سجاد واسش xbox بخره...!

دلم تنگ شده واسه...

با رفتن هادی از این وبلاگ البته بصورت قرضی به وبلاگ ممد من تنها شدم و وظیفه دارم تنهایی تا وقتی که دو تا شات گان به دست دیگه بیان این وبلاگ رو بچرخونم...

یه پست به اندازه ی تمام دلتنگی هام...

پرچم سه شات گان به دست بالا بوده,بالا هست و بالا نگه میدارمش تا وقتی که هادی و سینا برگردن...

ادامه مطلب ...

بی طول سلام (یعنی همون با عرض سلام!)

میخوام بگم باعث افتخار منه که بعنوان مدیر و یه جنگاور تو این جنگستان در کنار جنگاوران دیگر بجنگم و تا اینجا هم جنگیدم و خداوکیلی دیگه کمر واسم نمونده! ولی اینجا با اینکه immortal هست بازم سوت و کوره! نمیدونم اونایی که وب تکی دارن چی میکشن؟ شماهارو نمیدونم ولی واسه من که هست... یه جورایی می طلبه که marshal بیاد؛ ولی مثل اینکه قبض تلفنشون رفته بالا 250! پس منم تصمیم گرفتم این لباس جنگو از تنم در بیارم و شاتگانمو بذارم تو شلوارم و از این به بعد دیگه شاتگان بدست نیستم...! تا وقتی که دوباره marshal بیاد و شاید (شاید) اون موقع منم برگشتم و دوباره شدیم سه شاتگان بدست! حالا immortal تنهاس... امیدوارم چرخ این وبلاگو تا وقتی که برگردم بچرخونه... تا اینجا هم اگه پستام خوب نبوده، خیلی بد هم نبوده...یا شاید هم بد بوده و من اشتباه میکنم، مهم اینه که یه کم خندیدیم... همه اینارو گفتم که آره من دارم میرم... ولی بهونه بود که یه چی دیگه رو اعلام کنم؛ اون هم اینکه کجا میرم؟ نکنه فکر کردید میرم و پشت سرم رو هم نگاه نمیکنم؟ نه خیر... این خبرا نیست! من از این به بعد تصمیم گرفتم که یه شیلنگ بردارم و برم جیگرهای آتیش گرفته و داغ دل اون سوسکهای قرمز مادری رو خاموش کنم که روزانه بچه هاشونو زیر دمپایی/کفش/کتانی/دست و پای برهنه و...از دست میدن.

پس من همینجا اعلام میکنم: من هادی ملقب به RedbeetlE و ناجی سوسکان قرمز در سلامت عقلی کامل(!) از شاتگان بدستان به شیلنگ بدستان یا همون FIRE-FIGHTERS ترانسفر میشوم!

آره من رفتم پیش داداشم... آخه من واسه یه نسل دیگه م، ددی و ددی بزرگ منو درک نمیکنن!

*این پایین اسم من تو جنگاوران میمونه چون مالکم و نمیشه پاکش کرد ولی از این به بعد تا یه مدتی یا واسه همیشه هیچ فعالیتی تو این وب بعنوان مدیر ندارم.

*در آخر با اینکه این وبو دو ماه نمیشه که بنا کردیم، ولی خیلی دوسش دارم...بالاخره اولین وبلاگمه دیگه...ولی 

 

    عاقبت جدا شدن دستای ما               گم شدیم تو غربت غریبه ها 

آخر اون همه لبخند و سرود               چشم پر حسادت زمونه بود...