مثله همیشه...م ز خ ر ف!!

سلام...

آه!!!!

ای روزگار...

۱۰مین خرداد!

دوباره امتحان...

دوباره گیم نت...

و دیگه حال ندارم دوباره های دیگه رو بنویسم!!


این خرداد فک کنم با خرداد های دیگه خیلی خیلی خیلی فرق کنه!

دیگه مثه سالهای قبل شب امتحانی نمیشه!

اما ما میتونیم!



حال میده...

حال میده پیچوندن...

حال میده کتابخونه...

حال میده ورق...(یعنی خاک بر سرت,7 نداری؟!)

به چه امیدی زنده ای وقتی تو یه تک نداری؟!

قیطاستر تک دل رو از زیر پات در بیار!مرتیکه جرزن!!!

سلی سرباز رو بده بیاد!

آقامرسی!!


آهان...

آخرین خبر...

ویژگی ها و مزایای دیگه ی یارانه ها مشخص شد!!

باعث کم تر شدن جمعیت ایران میشه!

یه مستاجر تو محلمون صاحبخونش رو با 7تیر کشت و بعدم خودش رو کشت!!

به خاطر پول برق و گاز!!

دمشون گرم واقعا!!طرح ترکونده!



نمیدونم چرا؟!چی شده؟!؟!؟ یعنی نمیتونه!!

نمیدونم و نمیدونم و نمیدونم!!

آخرین جمعه

توی قاب خیس این پنجره ها

عکسی از جمعه ی غمگین میبینم

چه سیاهه به تنش رخت عزا

تو چشاش ابرای سنگین میبینم

داره از ابره سیاه خون میچکه

جمعه ها خون جای بارون میچکه

نفسم درنمیاد

جمعه ها سر نمیاد

کاش میبستم چشامو

این ازم بر نمیاد

داره از ابر سیاه خون میچکه

جمعه ها خون جای بارون میچکه

عمر جمعه به هزار سال میرسه

جمعه ها غم دیگه بیداد میکنه

آدم از دست خودش خسته میشه

با لبای بسته فریاد میکنه

داره از ابره سیاه خون میچکه

جمعه ها خون جای بارون میچکه

جمعه وقت رفتنه

موسم دل کندنه

خنجر از پشت میزنه

اون که همراه منه

داره از ابره سیاه خون میچکه

جمعه ها خون جای بارون میچکه


*فرهاد*



هفته ی خوبی بود..

بهترین هفته ی معلم!

هم تو مدرسه و هم تو خونه!!!


آخرین جمعه ی ۱۶ سالگی!

بالاخره منم دارم ۱۷ ساله میشم!

زود میگذره دیگه!


طی حرکتی تاریخی و خارق العاده میخوام از شنبه درس بخونم!


بازم میگم داره زود میگذره دیگه!


تغییر

سلام...


خیلی وقته که مثه بچه های دیگه منم حس و حال نوشتن ندارم!


یه جوری شدم...

دیگه حال نمیکنم با هیچی...

احساس بدیه!

تا الان فکر نمیکنم اینجوری بوده باشم!

یه جورایی یکنواخت شده زندگی...


ولی ...


تو فکر یه تغییرم!

یه تغییر خوب...!


میدونم تصورش سخته...

میدونم تصورش خیلی سخته...

میدونم تصورش خیلی خیلی سخته...

اما

من تغییر میکنم یعنی خیلی دوس دارم که تغییر کنم!



پست باحالی بود...یه جورایی برای خالی کردن خودم بود!

جو خوبی بود!

میاد آدم رو میگیره ولی سعی میکنم که مثه جوهای دیگه زودگذر نباشه!



آخه چی میشد  معلم عزیز تو اینجوری نبودی؟!     


هم غصه بخون با من

تو این قفس بی مرز

لعنت به چراغ سرخ, لعنت به چراغ سبز!                                              


                                                                     !Li Boys

پسرک ریاضی دان...بدبخت...بیچاره...!

پسرک با خستگی تمام وقتی از سالن میاد میگیره میخوابه...

به مادرش مثه همیشه میگه ساعت ۶:۱۵ منو بیدار کن اما بازم زودتر از ساعت ۶:۳۰ از تخت پایین نمیاد...

ایکی ثانیه حاضر میشه و میزنه بیرون از خونه و هفته ی سختی رو آغاز میکنه!

میرسه مدرسه و توی اولین زنگ امتحان...

با افتخار تمام میزنه تو گوش شیمی و این امتحان رو خوب میده!


زنگ ها رو هم که تقسیم کردن یعنی آمار نپریده!

به سختی خودش رو با شرایط وفق میده و حاضر میشه که این کلاس آمار رو تحمل کنه!

سر کلاس سر یه موضوعی میخنده...

معلم:چیزی شده؟!مسئله ی خنده داریه؟!اگه چیزی هست بگید همه با هم بخندیم یا اگه قیافه من خنده داره بگید با هم بخندیم!!!

....


این زنگ میگذره و زنگ بعد دینی...

میوفته تو دهنش این آهنگ...

دسته جمعی شروع به خنودن آهنگ میکنن...

دریددددی دی دی دی ددددد...دریددددی دی دی دی ددددد

دوست اسگل پسرک:این آهنگ مال کیه؟؟

اسگل مال سیاوش قمیشیه دیگه!

فرشته

ـنه راستشو بگو...

خب اسگل آهنگ فرشته ی سیاوش قمیشی دیگه!

ـ نه ...بعد از مدت ها فهمید که آهنگ یه عاشق ابیه!

و دوست اسگل همچنان به شروور خوندن های خود ادامه میدهد!!

بیا عشقم....بیا پیسم....بیا......


زنگ بعد زبان...

معلم تریپ جدی بر داشته میخواد جدی صحبت کنه...

معلم:

.

.

دبیر به دبیر...آقا را داره!!!!

معلم:کی بود؟!

هادی:آقا بریم بیرون دیگه؟؟!

اینا رو هم بیخیال مدرسه تموم شد اما هنوز واسه ما تموم نشده...

مثه روز های گذشته میرن کتابخونه برای گذران وقت...

چه بارونیه..یونولیت ها تو هوا به پرواز در میان و کارگر های ساختمون روبرویی مدرسه رو هم کم مونده بود مثه یونولیت ها باد ببره که میان پایین و بیخیال کار کردن میشن!


بعد از گذروندن وقت همراه امیرحسین و فرید حسنی ویه بچه کلاس اولی تو کتابخونه میزنن بیرون از مدرسه و به سوی آزادگان حرکت میکنن!!

.

.

.

.

.

.

.

(نقطه بالایی ها خصوصی بود)

در آخر هم پسرک در ساعت ۷ به خونه میرسه!

فرداش امتحان ریاضی داره!

ریاضی!

یکی عمم ریاضی بلده یکی من به اضافه هادی و محمدرضا!(مخصوصا اون اتحاد های مثلثات رو)

پسرک باید ریاضی بخونه که اومده داره پست مینویسه!


اینو بیخال همگی دسته جمعی...

دریددددی دی دی دی ددددد 


خودتونم چرت و پرت مینویسید!

گیج و ویج توی دایره

میچرخم مثه پرگار

دستامو سفت بگیر چون الان لب پرتگام!!!

انتظار

سلام... 

 

نمیدونم چی بگم! 

هیچ چیز بد تر از انتظار نیس 

اونم انتظار برای مهمونی که تو عید میاد!  

میرن به همه جا سر میزنن اما...

 یه هفتس از کار و زندگی انداخته ما رو این انتظار... 

تموم نمیشه این عید چرا؟؟!! 

 . 

 . 

 . 

عید امسال بهتر از سال قبل بود ولیییییییییییی...