داستان ما/ نگو تموم میشه/تلفن همراه...

و باز هم Red beetlE ...بچه ها موضوع ندارن مجبورم من آپ کنم، تحمل کنید دیگه...

*این پست مخصوص بکس خودمونه و اگه از سلطانها نیستی همین الآن برو پایییین و فقط ادامه مطلبو بخون که توش یه داستان نوشتم...چون از مطلب پایین هیچ چیزی متوجه نمیشی...

*درمورد داستان پایین هم بگم اکثر تیکه ها مخصوص 6،5 نفر از بکس کلاسن... یعنی اینکه بعضیاشو، حتی بعضی از بکس خودمون هم متوجه نمیشن...در نتیجه شاید واسه خیلیا پست بی مزه ای باشه؛ ولی چون خودم قضایارو میدونم خیلی حال کردم...

*چون خیلی خیلی طولانیه، اگه حوصله داری بشین بخون و اگر هم میخونی حتما سعی کن تا آخر بخونی...

*من تو این پست به آدم مثبت وسوسولی می مانم!( فکر کنم تو واقعیت هم همینطور باشه نه؟! )

اطراف کمرنگ و همه جارو انگار که مه گرفته... فکر کنم تو کلاسم... ولی صحنه چرا آهسته س؟

امیرحسین و داسی کنار هم وایسادن...در حالی که از دهن هر دوتاشون از این پروتزها با سایز 2برابر زده بیرون و قیافه جفتشون کج و کوله س، دارن میخندن و به من نگاه میکنن...تا حالا انقدر عوضی ندیده بودمشون...  یه نگاه به اطراف میندازم  ...همه بچه ها دارن به طرز خیلی وقیح(!) میخندن... اکثرشون هم کنار میز معلم وتخته دور هم جمع شدن... میرم طرفشون ... اون وسط چه خبره مگه... اوه اینجارو...آریان یه پلیور سبز تنشه و کاملا سرخوشانه، یه آفتابه گرفته تو یه دستش، داره مسخره بازی درمیاره و تو دست دیگه ش هم یه خنجره... چه معنی داره؟ خدایا یعنی چی؟... اون یکی هم محمدرضاست؟...رفیق ابله من... آفتابه رو از آریان گرفت و داره کلا تخته و گچهارو خیس میکنه... وای اینطرفو نگا کن پسر...فرید...ولی چرا اینطوری؟...رو موهاش، پشت گوشاش، لپ راستش، اصلا کل هیکلش، همش انی شده...حال چرا داره می رقصه؟... داشتم فکر میکردم اینجا چرا اینجوریه...شاتالاپ! آخ پس کله م... برگشتم؛ امیر(مرعشی): خاک تو سرت هادی! آخه این لیورپول و REAL هم تیمن؟ تا خواستم جوابشو بدم، دست کرد تو جیبش کلاه عارف رو درآورد گذاشت تو دستم و فرار کرد... از اون طرف عارفو دیدم که باسرعت داشت میومد... خواستم بگم کلاهش دسته منه که یهو یه مشت گذاشت تو صورتم: "دفعه آخرت باشه که کلاه منو از سرم برمی داری عوضیِ مادرج/نده!"...-"هی مادر ج/نده با کیی؟ مگه یادت رفته یه بار سال اول اینو گفتی چیکارت کردم؟"...-"مثل اینکه تو یادت رفته(یه خنده عوضیانه و بعد اون هم 2بار سوت!)... یهو یه مرده از پنجره اومد تو... وای، اینکه باباشه... با یه لهجه مضخرف(آمیخته از کردی و کلاکی):" الآن صورتتو خط خطی میکنم"...بچه ها تا صداشو شنیدن، همه زدن زیر خنده...-"نخندین قورباغه ها!" اومد سمت من...-"تو زدی زیر گوش پسر من؟"...-"من؟ نه بابا اون که 4سال پیش بود،الآن پسرتون یه مشت..." حرفمو قطع کرد:"خفه شو! یعنی الآن 4ساله که میزنی زیر گوش پسر من؟"...-"جانم؟ یعنی چی؟ چه ربطی داره؟"...-"ببر صداتو! الآن بهت میگم..." دست کرد تو جیبش...داشتم از ترس میمردم... صدای قفل شدن درهای ماشینش اومد...پس یعنی سویچ دستشه؟ با کلید میخواد صورتمو خط بندازه؟ بچه ها ساکت وخیره بودن... داشت دستشو  میاورد بیرون که...بوکس!(همون صدای خوردن توپ به سر!)...یه توپ محکم خورد تو سرم...بابای عارف کو پس؟ اِه...اینجا که زمین پایینه...فرید از نقطه کرنر داره داد میزنه"کاپیتان هادی، ای شما که رو سر ما جا داری،من حقیر از بیست تا سانتری که میکشم، چهارتاش میاد تو محوطه جریمه، سه تاشو گلر میگیره، اون یدونه ای هم که درست میاد رو اگه بخواید اینطوری بایستید بخوره تو سرتون که نمیشه، حالا لطفا برگردید عقب...(بچه ها زیر دست خودم بزرگ شدن، تیم مؤدبی داریم!)...خواستم برگردم عقب که ...تالاپ! لنگ های سهیل رفت تو حلقم!...ان شدم رو زمین،"آخه آدم اسگل، آدم رو آسفالت، سربالایی، تکل میزنه؟" پاشو که درآورد(از تو حلقم!)، بهش گفتم"اینا رو هم از اون مسی کسخل یاد گرفتی دیگه..."  سهیل(با صدای بلند):"چی؟ چی گفتی؟قرار نبود به ناموس هم فحش بدیم...الآن بهت میگم..." دستاشو کوبوند به سینش و تا جایی که میتونست و حنجرش یاری میکرد داد زد"مسسسسسسسسی..." گوشام سوت کشید. دستش رو آورد که بزنه، جاخالی دادم و فرار کردم به سمت حیات(!) بالا...افتاد دنبالم؛ هر دو قدم یکبار داد میزد"مسسسی"...رفتم وسط بازی زمین بالاییا... اونجارو! افروز با لذت تمام یه گوشه نشسته داره اعصاب محمد رو گاز میزنه... و در اینجا شخصیت برتر داستان، وارد میشود...تا دید دارم فرار میکنم افتاد دنبالم که منو بگیره(ترکه دیگه،جوگیر میشه بسرعت!)...من:" سجاد، جون اون مادرت بی خیال شو..،برو جلو سهیلو بگیر"...با یه لحن ترکی شدید(وقتی هیجان زده میشه اینطوری میشه)"فکر کردی من خرم؟"...خدایا یعنی واقعا نمیدونه؟! "نه! کی گفته؟ معلومه که نیستی...تو خیلی بچه باحال و گلی هستی...رفیق خودمی"... -"ناموسا بچه باحالیم؟ یعنیBass  هم دارم دیگه؟...پس بیا با هم فرار کنیم..."...چی بگم بهش خدا؟...تالارتپس!(همون صدای خوردن کون سجاد به زمین):"سجاد هنوز 10متر نشده داری میدوی،جدا کونت سنگینی میکنه ها!" سهیل هم خورد به اون خورد زمین...حالا خیلی جلو افتادم، بهتره یه جا قایم بشم..سطل زباله!(فرض میکنیم که سطل زباله های مدرسه ما در دارن!) در اولیو باز کردم، لعنت! پر کاهو...دومی، پر خیارشور!(یعنی خیارشور هم مصرف نمیشه؟)...سومی، ای کی/ر به این شانس! مگه جاهای دیگه رو ازتون گرفتن که اینجا دارید PES بازی میکنید؟اصلا مگه زنگ ورزش ندارید؟(عرفان و احسان!)عرفان:"30کتیر کن بابا!"...دویدم سمت در مدرسه...پشت سرمو نگا میکنم، اِه...سهیل که داره برمی گرده، ولی سجاد لا مصب ول کن نیست...در همین حال که پشتو نگا میکردم...شترق! فرخی ناکس مثل جن ظاهر شد:"مهدی زاده چی شده؟ از کی فرار میکنی؟" نفس نداشتم که حرف بزنم..."آقا من توضیح میدم!"...سجاد از پشت اومد...وای بیچاره فرخی (با توجه به سطح بالای سجاد در شرح مسایل!)...ولشون کردم رفتم سمت بوفه؛..."آقا مهرثمرین..."،" حجّی نیست"...-"کجاس؟"..."به تو چه کجاس؟"...-"یعنی چی؟شاید من شکایتی دارم، میخواستم بگم از این به بعد جای کاهو،واسه بچه ها گوجه بذارید"..."گه میخوری!حالا بدو برو..."...-"نه خیر،من گه نمیخورم!" ..."پس چی میخوری؟"...-"من چه بدونم؟ لبهای علی معینی رو! اصلا میخوام کی/رشو بخورم به شما چه؟"

"پسر چی میگی خجالت بکش...بچه ها پاشید بریم!"...اِه اینجا چرا تاریک شد؟ اینا دیگه کین؟ "شما دیگه کی هستی؟"..."من؟ عمه رؤوف! من خانم سوسولی هستم(میدونید که داستانش چیه؟)،مارو از مدرسه کشوندید اینجا فحش بشنویم؟ کجای درباره الی میگه ک/یر علی معینی؟"..." نه خانم، خواهش میکنم صبر کنید..." همشون رفتن بیرون... محمدرضا هم اینجاس که...رفت دست زری و گرفت با هم برن بیرون... " محد اسگل دوباره با گلپری رفیق شدی؟"..."هادی چیه؟ امروز چت میزنی چرا؟ منظورت از دوباره چیه؟"..."هیچی بابا خدافظ..."...رفتم اونور پیش سپهر(بچه بدست):"سلام سپهر، نگفته بودی خواهر هم داری...چند ماهشه؟"..."خواهر چیه تازه با هم آشنا شدیم"..."آهان! ببخشید متوجه نشدم...خوبی شما؟"..."دکتر گفته دو ماه دیگه حرف زدن یاد میگیره..." ... "اوهوم... خدافظ." اومدم بیرون...اوه اوه...اون خانومه داره با اسحاقی صحبت میکنه...داشتم از بقلشون رد میشدم که یهو برگشت، انگشتشو گرفت طرف من" همین بود...!" اسحاقی داشت میومد جلو که...فشنگ! دویدم سمت ماکت هوگر تو مرکز ساختمون(زیر دفتر فرخی)...سینا از پشت داد زد: "Run…definedly Ruuunn…!"(بکس سینما متوجه میشن)...صحنه آهسته شده بود...وقتی رسیدم وسط سالن، دیدم که از سالن های بالا، پاییین،چپ و راست، همه دارن با شدت میان که منو بگیرن...دویدم سمت در... یه نور زیاد و خرکی سفید از بیرون در میتابید به سالن...3،4متری مونده بود به در که طی یه پرش بسی بلننننننننند، پریدم بیرون... وقتی افتادم رو آسفالت، سرمو گرفتم پایین، یهو کل مدرسه ترکیدو آتیش از پنجره هاش زد بیرون... بعد از مدت تقریبا یه دقیقه ای که سر وصدا کمتر شد، از رو زمین پاشدم... اطرافو نگاه کردم... مدرسه داغون و ترکیده، درختا داشتن میسوختن، پاره آهن و آجر و صندلی و تیکه های بدن(اعم از سر و دست وپا و...) رو زمین پخش بود... صدا آمبولانس اومد...بعد 30ثانیه خود آمبولانس هم اومد! پشتش ماشینای پلیس وبعد اون هم ماشینای آتشنشانی اومدن و پخش شدن تو حیاط... یه سروَنگ اومد جلو:" تو حالت خوبه؟" نمیتونستم صحبت کنم؛ سرمو به نشانه تایید تکون دادم...همراه یکی از سربازا رفتم سمت بوفه و همچنان داشتم به مدرسه در حال سوختن نگا میکردم که توسط آتش نشانها داشت خاموش میشد... وای خدا... همه دوستام...این چه فاجعه ای بود...تو این لحظه آرزو دارم سجاد کل مبتکرانو واسم توضیح بده، یا با محمدرضا یه تیکه خز بندازیم و تا 3ساعت ادامش بدیم، یا با محمدامین 3ساعت درمورد داریوش بحث کنم یا هر کار دیگه ای... داشتم گریه میکردم که .............کات!"عالی بود بچه ها، تو هیچ جای دنیا بازیگرایی مثل شما وجود نداره! خسته نباشید، پروژه تکمیل!" پیازی که تو دستم بود رو انداختم زمین...رفتم لباسامو عوض کردم و بعد نیم ساعت اومدم جلو در مدرسه و با محمدرضا رفتیم سوار ماشینمون(دو تایی باهم خریدیم!) شدیم..."سیگار؟..." ... "نه، مقل اینکه من ورزشکارما..." آهنگ چاووشی (به یاد عباس قادری) میذاریم و جاده های شمال...

    *این داستان میتونست یه فیلم باشه واسه10سال دیگه...که به یاد کلاس میسازیم... خیلی دوست داشتید آخرش بگم که یهو صدای زنگ ساعت از خواب بیدارم کرد؟ ولی این خبرا نیست...من حرفه ای تر از این حرفام!    

تعدادی مرد در رختکن یک باشگاه گلف نشسته بودند. تلفن همراه یکی از آنها زنگ می زند. مرد گوشی را بر می دارد و در حالت بلندگو میگذارد وشروع به صحبت میکند. همه ساکت می شوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند.

مرد: بله بفرمایید.

زن: سلام باشگاه هستی؟

_ بله باشگاه هستم...

_ من الآم تو فروشگاهم. یه کت چرمی خیلی شیک دیدم، فقط هزار دلاره...میشه بخرمش؟

_ آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.

_ میدونی، از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد میشدم،دیدم اون خودرویی که خیلی دوست داشتم رو برای فروش آوردن. خیلی دلم میخواد یکی از اونها رو داشته باشم...

_ چنده؟

_ شصت هزار دلار.

_ باشه اما با این قیمتی که داره، باید مطمءن باشی که همه چیزش رو براهه...

_ ممنون، یه چیز دیگه هم مونده، اون خونه ای رو که پارسال ازش خوشم میومد هم برای فروش گذاشتن، یک میلیون دلاره...

_ خب برو بگو 900هزارتا...اگه میتونی بخرش.

_ باشه بعد میبینمت؛ خیلی دوستت دارم...

_ منم همینطور خدافظ...

مرد گوشی را قطع میکند. مردان دیگر با تعجب، مات و مبهوت به او خیره می شوند. مرد می پرسد:" این گوشی مال کیه؟ "...

پست، پست سلطانیا بود، من هم گفتم غیر سلطانی هم این وسط یه حالی بکنه... امیدوارم که خوشتون اومده باشه... اینجور زنها رو خدا قسمت هیشکی نکنه...

نظرات 28 + ارسال نظر
Red beetlE(خودم) شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 20:36

طی مشاهداتی که انجام شد...معلوم شد خط اول beetlERed...Red beetlE نوشته شده... منم درستش نمیکنم...برید حال کنید...

MeR3dE شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 21:16

اول
سلام
خوبی؟؟؟؟؟ چی بگم؟؟؟؟(هیچی نگم بهتره)
فقط اومدم بگم که سر زدم
اون داستان هم قبلا شنیده بودم(ضد حال)
اما خوب بود.... خسته نباشی
فعلا

SNIPeR یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 00:26 http://firetux.blogsky.com

20 !
واقعا عالی بود هادی ، دمت گرم ، کلی خندیدم ،
تو که اینقد با استعدادی چرا زودتر نزدی تو این کارا ؟!!!!!!

حالا یه چی بگم به شانس من پی ببری :
داشتم یه پست مینوشتم در مورد خاکیو داستان اذیت کردنش !
فک کنم اندازه ی پست تو طولانی بود ، آخراش بودم که ...
همش پرید !!! داشتم میترکیدم ! بدشم تاحالا حسش نیومده دوباره بنویسمش ، اگرم بنویسم مث اون خوب نمیشه ، واقعا حیف شد ، اگه نمیپرید پست جالبی میشد ، البته در مقابل پست های شما که یه چیزایی زیر صفر بود !!!!!!!!!!!!!

immortal:داداشی من درکت میکنم چون منم وقتی داشتم اون بند آخر پستم رو مینوشتم یه دفعه اومد بیرون و دوباره باید رمز وارد میکردی...!
ولی من نا امید نشدم و با پشتکار بیشتری اون پست رو تموم کردم...!

SNIPeR یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 00:30 http://firetux.blogsky.com

غلط کردی اصن !
خیلی هم بد بود !
ریدی !
اونارو گفتم که حال کنی !
جو نگیرتت ها ...

بهاره یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 11:50 http://www.pashe-koori.blogsky.com

عجب...چقدر خر تو خر بوده...سپهر با یه نوزاد....تو پیاز به دست...سجاد شترق با کون خورد رو زمین...مدرسه منفجر شد....
اگه بخواید اینا فیلم کنید شب اول سی میلیون دلار کاسب میشید.به جون ملا...

پیاز واسه گریه کردن بوده...سجاد روزی نیست که با کون نخوره زمین(جدی میگم...)...فقط سی ملیون دلار؟ خیلی نامردی ملا(؟!)... کلی روش کار کردم...

negar.m یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 12:38 http://bornagain20.blogfa.com

سلام!!!نمیدونستم تو توی غرفه ی سینما بودی!من نظر هم نوشتم براتون.یه سوال دیگه منظورت از داسی کی بود؟چرا اذیت میکنین آخه.منظورت هر چی بود. منو یاد یه چیزی انداخت.توی نویسندگی هم استعداد داری.تبریک!

درباره الی رو گوش ندادی مگه؟...این جانب تعریف میکردم...
خوبه حالا گفتم چیزی متوجه نمیشین... داسی همکلاسیمونه...به طور کامل: شایان داسدار که بهش میگیم داسی...
خودمم میدونم... من نابغه ام...
immortal:یعنی داسی رو نمیشناسی...؟

امیرحسین یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 14:51 http://firetux.blogsky.com

کج عمته

چته؟ ناراحت شدی مگه؟ شوخی بود دیگه... چون دوتاتون پروتز میذاشتین نوشتم...

سجاد یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 15:50 http://neve4ever.blogsky.com

هادی دمت گرم! خیلی توپ بود.با خواهرم کلی خندیدیم و کلی بهم گفت خاک تو سرت!!D:
از من که کم گفتی...
قول میدم بزرگ که شدیم یه همچین فیلمی با سینا بسازیم.خیلی حال میده!!!

همینش هم زیاد بود...فکر کن شخصیتهایی مثل مصطفی و خاکی تو این فیلم نقشی نداشتن...

محمدرضا یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 18:36 http://fire-fighter.blogsky.com

هادی جون داداش این کارا چیه تو که میدونی من از دود و دم بدم میاد...نکنه بری سیگاری شی بعد معتاد شی بعد بری بیفتی تو جوب بمیریا!
ولی اینجاس که شاعر میگه کی/رم تو حلقت!!آخه خیلی توپ بود

من الآن به خودم می بالم...
immortal:بابایی داداشت سرش تو درسشه و طرف اینجور چیزا نمیره تو باید مراقب خودت باشی!!

negar.m یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 20:57 http://bornagain20.blogfa.com

آقای immortal منظور؟حالا مثلا بشناسم به کسی ربطی داره؟میخواستم مطمئن بشم.

immortal:یعنی واقعا میشناسیش...؟
من به شوخی اونو نوشتم و منظور خاصی هم نداشتم!
وقتی یه مقدار بیشتر فکر میکنم میبینم که اینو قابل توجه بچه های کلاس نوشتم!

امیرحسین یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 21:07 http://firetux.blogsky.com

آپم

بهاره یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 21:22 http://www.pashe-koori.blogsky.com

آپم.لینکاتون را گودری کنید بهتره.

چی چی کنیم؟ گودری؟ یعنی چی؟

صدف یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 22:13 http://sadafosara.blogfa.com

سلام
اپم
شما چرا مدرستون انقد اتفاقای قاطی پاطی داره؟؟
خوش به حالتون!خیلی میخندین
مدرسه ی ما پره از بچه های لوس و ننر
اونایی هم که میخوان یکم کسخره بازی درارن میشن بچه منفی!
اصلا دخترا ادم نیستن!
منم نمیدونم چی شد دختر شدم
!!!
راستی اپم
بیا کامل بخون لطفا و نظر بده
ممنون
(اگه اسمایل داشتی برات بوس یا قلب میذاشتم چون اپت خوب بود ولی حالا که نداری از دستت رفت،دلت بسوزه!D:)

مدرسمون قاطی نداره... این پست مجموعه ای از رفتارهای منحصر به فرد بچه هاس!
الآن گوزپیچ شدم...
immortal:توی مدرسمون هم فقط کلاس ما با حال و مسخره بازیه (بین اولهای پارسال)
کلاس ما هم بخاطر وجود ما چند نفره و الا با اون یکی کلاس ها هیچ فرقی نمیکرد اگه ما نبودیم...!

صدف یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 22:14 http://sadafosara.blogfa.com

هه هه هه
بالا دوبار گفتم اپم!
سوتی بود
به کسی نگی!

باقالی دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 00:54

هه هه
خیلی باحال بود
کلی خندیدم
یه لحظه به خودم اومدم دیدم مامانم بالا سرمه دارم قه قه می خندم و مامانم می گه کوفت ؛ زهر مار چرا می خندی؟
اما با تیکت حالا نکردما
از اون شکلک خشمگینا (از همون خوشگلا که مال امیر داشت بعد برداشت بعد گذاشت مال سجاد نداشت یا داشت یادم نیست الان نمی دونم داره یا ه مال ممد هم فکر کردم نداره بعد دیدم داره)
اما باحال بود

واسه خنده بود دیگه...جنبه داشته باش... اینجا هدف اینه که شاد باشیم...
و بخندیم
immortal:هم خودت رو چیز کردی هم ما رو اینقد که گفتی از این خوشگلا که ...!

سجاد دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 11:17 http://never4ever.blogsky.com

منظور بهاره گوگل ریدیریه!
بلد نیستیم!!
آپم...

Ary@n دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 12:33 http://www.endless-way.blogsky.com

من اگه ژس فردا عینکی بشم تقصیر توئه! گفته باشم. خوشبختانه همه تیکه ها رو میدونستم!!! الاغ من که سر تا پام سوژست!!!!!! چرا از من کم نوشتی؟؟!!!!

immortal:آریان جون اگه یکمی به نظر های بالایی دقت میکردی میفهمیدی تو این فیلم الوند(مصطفی) و خاکی هیچ نقشی ندارن...!

صدف دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 20:27 http://sadafosara.blogfa.com

دقیقا اقلیا گده یاتا یعنی چی ؟؟؟؟؟(IMMORTAL)
خوشم میاد نظراتون باحالن
در کل تازه دارم با مدرستون حال میکنم!
(قبلا بدم میومد)
این ثابت میکنه نشناخته نباید قضاوت کرد...
مرسی که اومدین بچه ها

immortal:دقیق دقیقش یعنی گریه کنه بره بخوابه!
با حالی از خودتونه...!

صدف دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 20:36 http://sadafosara.blogfa.com

مدیون 12 امامی،خدا بزنه تو کمرت،الهی به زمین گرم بخوری،الهی پا تو دریا بذاری خشک شه،الهی داغ کامپیوترت به دلت بمونه،الهی دماغ اسحاقی بره تو چشمت،الهی با چادر خانوم رهبر خفه شی،الهی ذلیل و خار شی پیش خلق خدا
ای خداااااا
خیر نبینی از جوونیت الهی که مارو لینک نکردی...
الهی دست به کاسه ی گدایی ببنمت!
من لینکتون کردم بلکه شرمنده شین...
نچ نچ نچ نچ!واقعا که...

immortal:یه ذره یواش تر...!
پا تو دریا بذاری خشک شه!خب ما اگه پامون رو تو دریا بذاریم غرق میشیم و این دیگه برای ما که شنا بلد نیستیم نفرین حساب نمیشه!!!
خب از اولش خیلی راحت میگفتی لینکتون کردم !

صدف دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 22:42 http://sadafosara.blogfa.com

اونجوری که دیگه حال نمیداد!
هادی اینو نگفت!یه چی دیگه گفته بود فرق داشت
اصلا من نفرین دوس دارم
از سارا بپرسی بهت میگه...

negar.m سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 00:53 http://bornagain20.blogfa.com

آپم!

Ar!eF سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 14:36 http://skysblog.blogsky.com

عجب !! از اون خواب های تخیلی به سبک هادی بوده !!! یه چیزی می گم روم رو زمین ننداز . این immortal رو اخراج کنید . هر کی نظر می ذاره این جوابش رو می ده ! آخه بگو به تو چه قاشق نشسته ...
راستی آپــــــــــــم !!

امین و مرسده سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 17:38 http://www.boy-girl-together.blogfa.com

سلام طرفای ما هم بیاین خوشحال میشیم.لینکتونکردیم .با اسم Amin&Mersede
لینکمون کن.
فعلا

بهاره سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 18:09 http://www.pashe-koori.blogsky.com

به امیر بگو تا یادت بده.من حال ندارم سراغ آدرس اون وبلاگ که آموزش میده بگردم.

سارا سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 20:48 http://www.sadafosara.blogfa.com

اپم...

باقالی چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 15:36

هادی من اون رو واسه این گفتم که بعدش بگم از این شکلک خوشگلا ....
ولی عالی بود
فکر نمی کردم اینقدر استعداد داشته باشی
یه ستون طنز تو هفته نامه واست کنار گذاشتم

Marshall چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 18:51

دهنت سرویس هادی الان مسوول کافی نت فک میکنه خلم...!
نامردیه ÷ست من رفته...!(گریه)

سارا پنج‌شنبه 14 مرداد 1389 ساعت 13:09 http://www.sadafosara.blogfa.com

اقا هادی در مورده اس باید بگم بله دقیقا ازمون گرفتن...
به قول بابایه صدف من و صدف که باهم می افتیم قابلیته به اتیش کشیدن دنیا رو هم داریم ...
ولی خب این یه علتشه....
صدف گوشیشو باباش با دعوا ازش گرفت(الهی بمیرم برات صدفی)
منم داداشم وقتی اومد از تو پاسگاه درم اورد گوشیمو ازم گرفت...
در مورده پسر بودنمم که یعنی چی؟
اقا من اعاده ی حیثیت می کنم...
اینا هی جنسیته منو مورد تردید قرار می دن....
بیا بهت ثابت کنم دخترم....
از 2کیلومتری معلومه...
ولی نه خب جدا فقط تیکه هام پسرونست اونم به خاطر اینه که از بچگی با پسرا بزرگ شدم....

پاسگاه؟؟؟؟
وای...مگه چیکار کرده بودی؟ یه وقت نخوری مارو... باشه بابا تو هم دختر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد